چشمهایم باز است. سعی میکنم آنها را باز نگه دارم و این سختترین کار دنیا است. چشمهای ماریوس هم باز است... به همدیگر خیره شدهایم. میخواهم سرم را بچرخانم تا چیز دیگری ببینم، اما نمیتوانم. سیاهی، روی برف، اطراف ماریوس را دربرگرفته است. متوجه میشوم خون است. چشمهایم دیگر رنگ را تشخیص نمیدهد. به چشمهایش خیره میشوم. چیزی در درونم مرا مجبور میکند آنها را ببندم. سعی میکنم با آن مبارزه کنم، مبارزهای در برابر خواب سنگین.
این کتاب برندهٔ جایزهٔ بهترین کتاب ادبیات داستانی سال ۲۰۰۹ کانادا، برندهٔ جایزهٔ بهترین نویسندهٔ ادبیات داستانی سال ۲۰۰۹ کانادا و نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دوبلین سال ۲۰۱۰ میباشد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر