در آغاز این رمان میخوانیم: «میشود بعضی وقتها هوای تازه را نه از پنجرههای باز که از آدمهای تازه گرفت. من یکی که فکر میکنم اگر روزی کنجکاویام را نسبت به آدمها از دست بدهم دیگر نمیتوانم به راحتی جایگزین دیگری برای هوس قدیمیام پیدا کنم. خیلی وقتها تیرم خطا میرود، هر کاری میکنم باز آدم مورد نظرم معمولی و غیر جذاب و شبیه هزاران نمونهٔ دیگر باقی میماند، اما از امتحان کردن خسته نمیشوم. تحت تاًثیر همین میل بود که به خواهرزادهٔ گرامیام آیسان قول کمک دادم. از من خواسته بود با منظر بروم تبریز».
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر