ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
پیش از آب شدن برف ها

صفحه اصلی / داستان بلـــــــند /

داستان بلـــــــند

پیش از آب شدن برف ها

نویسنده: محمد میرقاسمی
داستان بلـــــــند
ناشر: انتشارات نگاه
تاریخ انتشار: 1392
336 صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    19,90€
  • خلاصه کتاب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    پشت جلد این کتاب:

    مامان گفت: «خجالتم دادی» و از در مدرسه زد بیرون. به بابا نگفت. کسی زنگ می‌زد و می‌گفت: «پسرتان...» نمی‌شناختیمش. جای شیشه کوچکه را عوض کردم. زیر کمد، ته انباری، توی باغچه پای درخت انجیر... کسی زنگ می‌زد؟... بابام گفت: «ریاضی فیزیک!» مامان گفت: «بهت می‌گم کی اومده تو خونه زندگی من»... می‌دویدم. با نفس‌های هجده سالگی، بیست سالگی... مه رفته بود بالا‌تر، دیگر آتشی روی زمین نبود... بابا گفت: «این‌ها چیه؟» نگاهش کردم، پیر‌تر شده بود. سرم پایین بود. گفت: «خاک بر سر من...» سیگار‌ها را ریخت جلوی پایم... مه رقیق‌تر شده بود. همه چیز خاکستری بود. صدای پا‌ها را دیگر نمی‌شنیدم. کند کردم. چند پرنده از روی سرم گذشتند. هیچ صدایی نمی‌آمد. ایستادم. دیواره‌های سیمانی خیلی رفته بودند بالا. آسمان پر از ابر خاکستری بود. برگشتم. کسی پشت سرم نبود. آن بالا، لب دره انگاه سایه آدم‌ها پشت مه پیدا بود. چرخیدم. چهار مرد کت و شلواری بدون صورت، دوره‌ام کرده بودند. گفتند: «شیشه را بده!» گفتم: «شما که شکستیدش نامرد‌ها!» دورم می‌چرخیدند. گفتند: «شیشه کوچکه را بده. شیشهٔ تیله سه پر‌ها را!» و هلم دادند. بابا گفت: «قمار حرام است، می‌فهمی؟ کار آدم‌های لات است.» ده سالگی‌ام محکم بود. جای شیشه کوچکه را به هیچکس نمی‌گفت. مرد‌ها دست بردند زیر لبهٔ کت‌هایشان. بابا خون توی چشم‌هایش دویده بود. داد زد: «تو پسر منی؟»...



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر