«سربازان خدا» در میان انبوه رمانها و مجموعه داستانهای این نویسنده از جایگاه ویژهای برخوردار است، او در این کتاب دنیای تازهای را خلق کرده است. هر چند توجه یاشار کمال به کودکان، و مصایب و مسائل آنها در اغلب آثارش بهوضوح قابل پیگیری است، اما کتاب «سربازان خدا» اثری است که اساساً به این موضوع میپردازد. در این کتاب شاهد هشت داستان و در واقع هشت گزارش مستند هستیم که حاصل ساعتها گفتوگوی نویسنده با کودکان کار و خیابان است، کودکانی که هر کدام به دلایلی خاص مجبور شدهاند دور از خانه و کاشانهشان در کنج پارکها و زیر پلها و لابهلای صخرههای موجشکن مسکن کرده و برای گذران سادهترین امور زندگی با دشوارترین مصایب مواجه شوند. «یاشار کمال» این هشت گزارش را در سال ۱۹۷۸ نوشته است و در ابتدای کتاب نیز تأکید کرده است: «تمامی هشت داستان این کتاب ــ اگر بشود داستان نامیدشان ــ براساس مصاحبههای حضوری و مستند شخص نگارنده شکل گرفتهاند که بر این اساس همهی شخصیتها و موقعیتها واقعی هستند.» عنوان فصلهای این کتاب عبارت است از: «اَ یه یه یه یه یه»، «کاشکی زرافه رو نزنن»، «شبی که هوا بدجوری شرجی بود»، «شبیه قدیر که شاگرد آهنگری بود، بود»، «سربازهای خدا همهچیزشون با بقیه فرق میکنه»، «سرِ بریده»، «انگار پرنده میبارید اون روزا از آسمون» و «یه تیکهآهن آبدیده».
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر