نویسنده در پیشگفتار کتاب سخن را اینچنین آغاز میکند:
"در جهان انگلیسی زبان، فلسفه جزء مایههای فکری بیشتر مردم نیست، حتی اغلب کسانی که در دانشگاه تحصیل کردهاند. گمان میکنم اکثر مردان و زنان باهوش، صرفنظر از تحصیلاتشان، داستان میخوانند و نمایشنامه میبینند و، در حد خوانندگان روزنامه، به سیاست توجه دارند و از این راه و از طریق تجربه شغلی قدری با اقتصاد آشنا میشوند و بسیاری حتی زندگینامه میخوانند و بدانوسیله کمی تاریخ یاد میگیرند. ولی از فلسفه بیاطلاعند، البته مگر کسانی که وارد مطالعات فلسفی بشوند. یکی از دلایل این امر این است که فلسفه در قرن بیستم به کاری حرفهای و فنی بدل شده است. دلیل دیگر، تخصصی شدن بیش از حد همه رشتههاست. بخصوص آموزش و پرورش در انگلستان، امروز در معرض این ایراد است که معلومات عمومی را به حد کافی بالا نمیبرد. دلیل سوم تفاخر مردم کشورهای انگلوساکسن به این است که زیاد با تصورات مجرد سر و کار ندارند. به هر حال، دلیل کامل هرچه باشد، بیشتر مردم کتابخواندهی کشورهای مزبور در سراسر زندگی از وقتی به سن رشد میرسند، با نام فلاسفه بزرگ آشنایی دارند بدون آنکه بدانند پایه شهرت این فیلسوفان چیست و برای چه نام بلند پیدا کردهاند. چرا بیش از دو هزار سال پیش تاکنون، نام افلاطون و ارسطو در هر خانوادهای شنیده میشده است؟ همین سوال را میتوان درباره بعضی از فلاسفه روزگاران اخیر نیز مطرح کرد. بدیهی است جواب این است که کارهای این فیلسوفان بخشی از بنیاد فرهنگ و تمدن غرب بوده است. چطور؟ این کتاب سر رشته را برای پاسخ گفتن به این پرسش بدست میدهد ..."
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر