به یاد میآورد امروز دو روز میشود که از دنیا بیخبر مانده است. دو روز است که نمیداند در شهر آیا کدام گپی شده یا نی. دو روز است که خبر ندارد در کابل چی گپ شده و یا از قندهار چی فرمانهایی صادر شده است. به یاد پنج سال پیش میافتد، وقتی که سمت شمال سقوط کرد و طالبها مزار را گرفتند و او رادیویش را پُت کرد که مبادا آن را بگیرند و چند روز رادیو گوش کرده نتوانسته بود.
رادیوی قدیمیاش را که سالهای سال است با آن به اخبار گوش داده. از روی تاق برمیدارد. مثل هر روز. قبل از این که روشنش کند، با دستمالش گرد و خاک را از رویش پاک میکند. همیشه همینطور بوده. اول گرد و خاکی را که شبانه روی رادیو نشسته، پاک میکند. بعد پیچش را میپیچاند و غیژغیژش را میکشد. اما حالی دو روز است که هیچ صدایی از آن نبرآمده است...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر