نویسنده که با همسرش رخافروز، زندگی میکند میخواهد داستانی دربارهی بهزاد که نویسنده است بنویسد. بهزاد در آستانهی سی سالگی است و با پدر و مادر باغبانی زندگی میکند که با سکوت همیشگیاش برای بهزاد مرموز و نفرتانگیز است. باغبان، گربهای دارد که یک بار بهزاد را در حال عشقبازی با نونا دوست دختر بهزاد دیده است و بهزاد پس از آن ماجرا از گربه متنفر شده است. کمی بعد نویسنده صدای گربهای را از بیرون میشنود. در مسیر داستان و از میان گفتگوهای نویسنده با رخافروز، مشخص میشود که نویسنده بی آن که متوجه شده باشد داستان زندگی خودش را نوشته است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر