بهزادی در این داستان که به شکل اول شخص روایت میشود به شکل شبه خاطره، داستان خانوادهای را در دهه 30 با ذکر وقایع تاریخی آن دوران شرح میدهد.
در بخشی از"نان، جنگ و کلارک گیبل" میخوانید:
"خاله جون فرحالسلطنه تصمیم گرفت برای رفع تنهایی و افسردگی شازه یکی دو شب در هفته یک مجلس مهمانی ترتیب بدهد. گرچه روزها خانواده ظفرالسلطنه به دیدن شازده میرفتند ولی با دبدبه و کبکبهای که آنها داشتند نمیتوانستند برای شازده سرگرمی تازهای باشند. شاهزاده ظفرالسلطنه پدر شازده هم فقط یکبار به دیدن پسرش آمده بود. چون بیشتر از آن چه تصور شود افاده داشت."
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر