...خداحافظی سرباز در اصل خداحافظی برای همیشه است. این قطارهایی که سربازها را در سراسر اروپا به مرخصی میبرند، چه بار عظیم و جنونآمیزی از درد را جا به جا میکنند. اگر این راهروهای کثیف میتوانستند زبان باز کنند، اگر این شیشههای کثیف میتوانستند زبان باز کنند، اگر این شیشههای دردگرفته میتوانستند فریاد بکشند و نیز این ایستگاههای قطار، این ایستگاههای ترسناک، اگر سرانجام همه اینها می توانستند از دردها و ناامیدهایی که شاهدش بودهاند، فریاد بکشند! آن وقت دیگر جنگی در کار نبود. اما تنها با ده بیست سطل دوغاب، یکی از همان ایستگاههای ترسناک تبدیل به محیط آزادی برای احمقهایی الکیخوش شده. با چند قلمموی دو سه نقاش ساختمان که سوتزنان روی داربست ایستادهاند، زندگی ادامه پیدا میکند. آری، زندگی ادامه پیدا میکند. مردم زندگی را از سر میگیرند، چون حافظه ضعیفی دارند. قدمزنان از مانعهایی عبور میکنند که زمانی با دلهره میگذشتند، اما امروز، تنها چند سال بعد، خندان برای یاری در ساختمان پوتمکین دیگر روانند...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر