گاهي جوليا و مادرش مثل آن دو قايق عين هم ميشدند و من ميماندم كه واقعاً عاشق كدام يک از آنها هستم. شايد فقط مادر بود كه در وجود دختر ميديدمش، و حالا كه قايق حركت كرده بود خاطرهها يک دفعه قويتر از واقعيت زمان حال شده بود. اما آيا ميتوانستم به خاطرهها اعتماد كنم؟ سالها گذشته بود و من حتي يک عكس از آن روزها نداشتم. در آن تابستان اتفاق چنداني نيافتاده بود، و در آن مهماني تنها يک ويولن زن بود ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر