اگر از من بپرسی چهخبر چی بهت بگویم؟ خبر سلامتی؟ یک عمر، یک احساس، فقط یک احساس را که هیچجوری نتوانستم منکرش شوم، با خودم کشاندم که تو از من بپرسی چهخبر؟ اصلاً چه حرفی برای گفتن داشتیم اگر برای تو یک خاطره هم به چشم نمیآمدم؟ اصلاً مگر بیکاری که مرا اینهمه مدت توی ذهنت بپرورانی؟ یعنی من بیکار بودم؟ با یک دنیا حرف و گله و بهخاطر تو جواب بدهم که چهخبر؟ با خودت نمیگویی اینهمه حرف و گله و عشق برای کسی که تا حالا حتی ندیدماش؟ خب حس هم دیدنی نیست کسی منکرش میشود؟ منکرش میشد؟ اگر چشم انتهای یقین بود که وجود جیرجیرکهای باغچهتان هم انکار میشد. عشق هم دیدنی نیست...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر