در یکی از همان روزها برف سنگینی بارید و جنگل را سفیدپوش کرد، مدتها بود مهدی به غار کوچک نرفته بود، یعنی دیگر جرات رفتن به آنجا را نداشت، چرا که بعد از دیدن ثریا در غار، نبودن و ندیدن او در تحملش نمیگنجید. ولی همیشه یک سوال در ذهنش نقش میبست و اینکه اگر ملاقات با ثریا در غار توهمی بیش نبوده، پس چطور موهایش آرایش شد؟ آخرین لحظه را به یاد آورد که به ثریا گفت...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر