برخیز. تارها را به نوا در بیاور، خوشآهنگترین ساز دنیا را. این منم که تو را فریاد میزنم. این منم که رگهایت را به رعشه درمیآورم. این منم که گیسوانت، رودخانههای من بود و حالا بر خاک جریان دارد و شناورم در آن. برخیز. کوهها در خوابند. رودخانهها در خوابند. پرندهگان در آنسوی خاک کوچیدهاند و گرگها زمستان را زوزه میکشند. دَمبورهات را بردار. از گیسوانت تاری بساز و به صدا در بیاور. بنواز، بنواز مختههای «سر کوه بلند» را. تا ابد بنواز که آرامش من است. بنواز تا ریشههای انگور را به شورش درآوری. من در ریشههای انگورم، در ریشههای چنارم که شاخههایش جای عشقبازی گنجشکانند و سایهاش آرامشی بر گورم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر