اين كتاب شامل دو داستان از "محمود دولتآبادي" است با عنوان: "پاي گلدستهي امامزاده شعيب" و "سايههاي خسته". ماجراي داستان نخست، در روستايي با امامزادهاي در كوهپايه به تصوير كشيده شده است. متولي روستا - ميرزا موسي - به تازگي درگذشته و امور آن بر عهدهي جواني كه "سيد داور" نام دارد و فرزند خواندهي ميرزا موسي است، نهاده شده است. در يك شب سرد زمستاني، "عذرا" - دختري كه همچون سيدداور بيسرپرست بوده و در منزل "سيد مراد" جفاها ديده و از سوي او ديوانه خوانده ميشود - به سيد داور پناه ميبرد و شبي را با او به سر ميكند، اما صبح هنگام، سيد داور به شكلي وحشتناك به هويت خود و دختر - كه او را به همسري اختيار كرده - پي ميبرد و ..."
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر