نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
دود سیگار را با بازدمی از بینی بیرون دادم و او را از پشت لفاف این مه نگاه کردم. بیحالت و مصمم نشسته بود، نمای تمام عیار درخت خشکی که نوازش هیچ بادی را حس نمیکند. (بادی، بیحالت، تمام، حس، خشک، درخت، دود، سیگار، لفاف، مه، نوازش، نگاه، هیچ، پشت) ترانه برومند1353تهرانمتولد تهرانم... سالهای تحولی بزرگ که آیندهاش را پیشبینی نمیکرد. از پدری فرهیخته، عاشق زبان، ادبیات و تاریخ و مادری فهیم و زیبا به برون و درون. کودکیام انباشته از خاطرات سیاسی و دلمشغولهای ادبی خاندانم است و ساعتهایی که پدر کنار انبوه کتابهایش مرا در آغوش میکشید و شعر میخواند. شعرهایی که پیش از ...سحر تصویرخریدنویسنده: ترانه برومند این کتاب را ببینیداز دور با پالتوی سفیدش مثل برهای بود كه با چشمِ گرگهای گرسنهای دوره شده باشد. به راحتی میتوانستم آنهایی را كه مترصد بهترین فرصت شكار بودند تشخیص بدهم... خیلیها بودند... مثل همیشه... و او تنها بود... مثل همیشه و شجاعانه میجنگید و مغلوب نمیشد، مثل همیشه. آن خوشحالی كاذب كه بین این همه، من سر میزش ...برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
ترانه برومند1353تهرانمتولد تهرانم... سالهای تحولی بزرگ که آیندهاش را پیشبینی نمیکرد. از پدری فرهیخته، عاشق زبان، ادبیات و تاریخ و مادری فهیم و زیبا به برون و درون. کودکیام انباشته از خاطرات سیاسی و دلمشغولهای ادبی خاندانم است و ساعتهایی که پدر کنار انبوه کتابهایش مرا در آغوش میکشید و شعر میخواند. شعرهایی که پیش از ...
سحر تصویرخریدنویسنده: ترانه برومند این کتاب را ببینیداز دور با پالتوی سفیدش مثل برهای بود كه با چشمِ گرگهای گرسنهای دوره شده باشد. به راحتی میتوانستم آنهایی را كه مترصد بهترین فرصت شكار بودند تشخیص بدهم... خیلیها بودند... مثل همیشه... و او تنها بود... مثل همیشه و شجاعانه میجنگید و مغلوب نمیشد، مثل همیشه. آن خوشحالی كاذب كه بین این همه، من سر میزش ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر