بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
لیسیدن
سالهاست که غصه نمیخورم. غصه دارد به هر بهانهای مرا میخورد، میلیسد.
با خودم فکر میکنم تا قبل از مردن او، زندگیام چطوری بود که الان این طوری خلوت شده و عاجزم که صبح و شب رو به هم وصل کنم؟ از دست دادن. تمام شدن. مثل بچگیهاش، شکلاتش رو که میخورد، دور لبش رو لیس میزد، انگشتهاش رو لیس میزد و بعد میگفت: «مامان، شکلات شیریام تموم شد.» با حیرت از تموم شدن نمیگفت، براش کاملاً یک امر طبیعی بود.
ماریا تبریزپور | خانه اجاره ای
(بچگی، حیرت، خلوت، دست، زندگی، شب، شکلات، صبح، طبیعی، عاجز، فکر کردن، لب، لیسیدن، مامان، مردن، وصل)
(بچگی، حیرت، خلوت، دست، زندگی، شب، شکلات، صبح، طبیعی، عاجز، فکر کردن، لب، لیسیدن، مامان، مردن، وصل)