راهرو باریک و طولانی بود. مریم با روسری نخودیرنگ، بینیاش را گرفت. کفشها بر کفپوش سفید، نقش قرمز میزدند. قطرههای خون خط ممتدی کشیده بود. در ایستگاه طبقهی دوم هم، پرستاری نبود. به آخرین اتاقِ طبقه رسیدند. سعید سرک کشید و دوازده تخت را از نظر گذراند و به تخت کنار پنجره رسید...
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر