چنگ میخورد دلش همچو چمنزار زیر چکمه. رژه میرود آشوب در رگهایش. پرسه میزنند، پرسه. پرسه میزنند در جان و تنش. نگاهی به آسمان دارد تا به عرش. میچکد اشکی از درد بر لب. نمیجنبد نگاهش. در آغوش خواهد گرفت. آرام میگیرد آرام آرام. بر زمین میخورد شانههایش. خاک برمیخیزد به پایش. پر میکشد در تب و تاب. خواب میرود تن. و حال، سجده میکند خاک برایش. از زمین تا آسمان سالها فاصله گم میشود، حل میشود در زمان. فاصله میگیرد فاصله از فاصله. نزدیک میشود، نزدیکتر. گرم میشود، داغتر. متولد میشود. خواب رفته است تن.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر