«دیوید سداریس» در کتاب «مادربزرگت رو از اینجا ببر» طی یازده داستان، زندگی و تجربیات شخصیاش را نوشته است. کتاب حاضر در میان آثار سداریس از فروش فوق العادهای در امریکا برخوردار بوده و یکی از بهترین هدیههای کریسمس پیشنهادی روزنامه «لس آنجلس تایمز» هم بوده است.
سداریس عمده شهرتش را مدیون داستانهای کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنه آمیز دارند و نویسنده در آنها به تفسیر مسائل اجتماعی میپردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانوادهای از طبقهای متوسط در حومه ى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و... میپردازد و از تجربه ى زندگی در فرانسه و انگلستان مینویسد.
بخشی از داستان «گوشت کنسروی» میخوانیم: «... از آنجایی که من و خانوادهام بیاندازه باهوشایم قادریم که درون آدمها را ببینیم، انگار از پلاستیک سفت و شفاف ساخته شدهاند. میدانیم بدون لباس چه شکلی هستند و عملکرد مذبوحانه قلب و روح و امعاواحشاشان را میبینیم.
وقتی یک نفر میگوید [چه خبرا پسر] میتوانم بوی حسادتش را حس کنم، همین طور میل احمقانهاش را به تصاحب تمام مواهبی که ارزانیام شده، آن هم با لحن خودمانی یی که ترحمم را برمی انگیزد و دلم را آشوب میکند. آنها هیچ چیز راجع به خودم و زندگیام نمیدانند و دنیا هم پُر است از این جور آدمها.
مثلا کشیش را در نظر بگیرید، با آن دستهای لرزان و پوستی شبیه کت چرم پارافین خورده، به اندازه پازلهای پنج تکهای که به عقب افتادهها و بچههای دبستانی میدهند ساده و پیش پاافتاده است. او به این خاطر از ما میخواهد ردیف اول بنشینیم چون نمیخواهد حواس بقیه پرت شود، میداند که همه بدون استثنا گردن میکشند تا زیبایی جسمانی و روحانیمان را ستایش کنند. مجذوب اصل و نسب و نژادمان میشوند و دوست دارند بیواسطه ببینند که ما چه طور از عهده تراژدیمان برمی آییم. هر جا که میرویم من و خانوادهام در مرکز توجهایم. [اومدن! نگاه کنین، اون پسرشونه! بهش دست بزنین، کراواتش رو بگیرین، دست کم چند تار موش رو، هر چی که تونستین!]...»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر