«حسام»، راوی «دود» با شرح پریشانیهاش آغاز میکند به حرف زدن. آنچه در ذهن «حسام» توی همان برخورد اول به چشم میآید، تنها تردید نیست، پریشانیای است که انگار از دل حجم بزرگی از کارهای نکرده و حرفهای ناگفته در طول سالیان برمیآید، در قبال کسانی که براش مهم بودهاند و هستند. پریشانیای که جای خود را به حسرت، عذاب وجدان و ملامت خود میدهد. او خود میگوید که از همهٔ کارها فقط حرفزدناش را بلد است. «حسام» اما فراموش کرده که حتا در حرف زدن هم عاجز است که حتا نمیتواند با «درسا» دختر کوچکاش که تنها دوشنبهها پیش اوست، حرف بزند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر