انگار دیروز بود که صحنه را ترک میکردم. صدای کف زدنها در گوش من است، چهرهها سرشار از شوق، حلقهٔ اشک در چشم، لبخند بر لب، همه و همه گواه این حس بود که ما دور از قیل وقال گذشته و حال، در شادی صمیمانهای با هم بودیم. بیست سال در سکوت و خاموشی گذشت…این چه صبوری و اعتمادی بود که مرا واداشت همواره تمرین کنم و آماده باشم، تا پردهها بالا روند و در آن سوی صحنه، چهرههای صمیمی را ببینم که در انتظار لحظههای شادی و دمی با هم به سر بردن کف میزنند…. مرا به خاطر داردند و به دنبال خاطراتشان به این کنسرت آمده اند…اما وقتی به احساساتم غلبه کردم و مشغول اجرا در صحنه بودم، متوجه چهرههای جوان و جتی کودکان شدم که با اشک شوق با من میخواندند: «گل گلدون من…ماه ایوون من …از تو تنها شدم …چو ماهی از آب.» هرگز انتظار چنین استقبال و برخورد صمیمانهای را از نسل جدید نداشتم …
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر