سانین مدتی در اتاق راه رفت، بعد پشت میز نشست، ورق کاغذی برداشت، چند سطری نوشت و فوری روی نوشته خط کشید و آن را سیاه کرد... به یاد قامت زیبای جما در چارچوب پنجرهی تاریک افتاد که چگونه در روشنایی ستارگان نمایان و برجسته بود، زلفش که از وزش باد افشان و آشفته بود، دست مرمریاش که به دست خدایان المپ شباهت داشت و در آن لحظه، سنگینی گوارای آن را روی شانهاش حس میکرد...
بعد گل سرخی را که جما برایش انداخته بود، برداشت و به نظرش رسید که از گلبرگ پژمردهی آن، بوی دیگری جز بوی معمولی گل به مشامش میرسید...
این کتابها در دهههای گذشته نیز چاپ شدهاند، اما در چاپ تازه، این دو کتاب با تصحیح تایپی و به شکل مدرنتر منتشر شدهاند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر