دیگر چیزی نمیتوانم بنویسم. هرچند که این جمله بار منفی دارد، ولی واقعیت همین است که گفتم، من دیگر چیزی نمیتوانم بنویسم. این بیماری پاک زده مخم را تعطیل کرده. دیگر نمیتوانم وقایع را توی ذهنم خوب حلاجی کنم. مدتی است که حس میکنم دارم این یادداشتها را بهزور مینویسم. هی زور میزنم تا حوادث بدون هیچ کم و کاستی به بهترین نقل بیایند روی کاغذ. خوابهایی که هرچه بیشتر تعبیر میکنم و مینویسمشان، هی غلیظتر میشوند و جدیتر. گویی تلاش دارند هر طور شده مکتوب کنند ماهیت ترسناک خودشان را...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر