مهناز، در زندگی گذشتهاش، هنگامی که کاشان بود، شکست بزرگتری را تجربه کرده بود که بر روح جوان و سادهاش اثری بس ناگوار گذاشته بود. شاید اگر آن شکست و تجربه ناهنجار نبود که زهر تلخ بدبینی و اندیشههای عقیم را در کامش ریخته بود، همان بار نخست در رشته دلخواهش موفق میشد و حالا برای خودش سر کلاس دانشگاه نشسته بود. یک ازدواج حساب نشده و ناموفق، با پسر عموئی که همسال خودش بود و از کودکی با هم توی یک خانه بزرگ شده بودند. این ازدواج، بیشتر بر پایه مصلحت دو خانواده بود تا عشقی شورانگیز که در مورد آنان هرگز نمیتوانست معنا داشته باشد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر