نیه توچکا دختر بیوهی یفیموف در جدالهایی که بین مادر و ناپدریاش در میگیرد از ناپدریش حمایت میکند. البته در آن زمان نمیداند که او ناپدری اوست. سنی را که دختر خاطرات خود را بیان میکند سن نه سالگی است. به نظر میرسد که دختر عاشق ناپدری خود شده است با اینکه میبیند که مادر او زحمت میکشد و خرج هر سه را درمیآورد به مادر خود عشق نمیورزد. نسبت به مادر خود ترحم دارد ولی دوستش ندارد. با پدر خود مینشیند و ساعتها صحبت میکند اما مادر خود را نیمه دیوانه میداند و حتی سعی میکند رازهای معمولی و کوچک را از چشم او پنهان کند. پدر در خود قریحهای از موسیقی میبیند اما به جای اینکه مانند دوست خود تمرین وتلاش کند تا به نتیجه برسد تنبلی و مستی پیشه میکند و همیشه گناه را به گردن کسی یا کسانی میاندازد که نمیگذارند ذوق او شکوفا شود و این بار بهترین بهانه زن اوست. و دختربه گمان اینکه با مرگ مادر میتواند با پدر به دور دستها مسافرت کند و خوشبخت شود، نجات خود را در مرگ مادر میبیند. شبی هنرمندی فرانسوی کنسرتی در پترزبورگ بر گذار میکند پدر به آن کنسرت میرود مرگ خود را میبیند چون همیشه فکر میکرد که هیچکس در نواختن ویولون به پای او نمیرسد اما از بخت بد همیشه موانعی وجود دارد که نمیگذارد قریحهی او شکوفا شود. ولی در آن شب وقتی هنر هنرمند فرانسوی را میبیند درمییابد که کار او تمام است و دیگر چنین ادعایی را نمیتواند بکند. وقتی به خانه برگشت و شروع به نواختن نمود دریافت که به هیچ عنوان با آن هنرمند قابل مقایسه نیست. ودرهمین شب است که در مییابد زن او نیز مرده است...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر