ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

وقتی می‌گویم: دیگر به سراغم نیا! فکر نکن که فراموشت کرده‌ام یا دیگر دوستت ندارم، نه، من فقط فهمیدم: وقتی دلت با من نیست بودنت مشکلی را حل نمی‌کند، تنها دل‌تنگ‌ترم میکند. رومن گاری |  خداحافظ گاری کوپر

اقلیم گندم و گناه

صفحه اصلی / داستان بلـــــــند /

داستان بلـــــــند

اقلیم گندم و گناه

نویسنده: خلیل جلیل‌ زاده
داستان بلـــــــند
ناشر: نشر افکار
تاریخ انتشار: ۱۳۹۱
۱۷۰ صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    11,90€
  • خلاصه کتاب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    ثریا را دستبند زدند و بردند، انداختند توی ماشین. یکی از مامورها هم داشت می‌خندید. من داد زدم نبریدش. بعد دیدم توی ماشین پلیسم. دیدم یکی دارد شماتتم می‌کند، یکی با دستمال پودر صورتم را پاک می‌کند. مردکه‌ی لندهور خجالت نمی‌کشی؟ روانیه... بعد گریه کردم. آنقدر گریه کردم که دلشان به حالم سوخت و یکی انگار دستبند مرا نوازش کرد.



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر