نه... تو را خدا بچه من رو اعدام نكنيد... نه... نه... تو را خدا... تو را خدا رحم كنيد، از گناهش بگذريد. آقاي فدايي، تو را خدا از بچه من بگذر... منو بكشيد، من ديه نغمه رو مي دم... تو را خدا از اعدام پسرم بگذريد. من مادر بدي بودم. بچه من بي تقصيره، تو را خدا... شهرام به سمت پنجره رفت و گفت: من و نغمه دوست بوديم، از مدتها قبل. قرار بود با هم ازدواج كنيم، اما با ورود تو به زندگيم همه چيز تغيير كرد. اون هم موضوع را فهميد و تهديدم كرد كه اگه بهش پول ندم همه چيز رو به تو ميگه...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر