دکتر نتوانسته بود تشخیص دهد که در تو آیا شوقی هست برای زندگی؟ زمان باید میگذشت تا تکلیف را معین کنند. چه موقعیت عجیبی است. حتی نمیتوانم آرزو کنم زمان بایستد. سعید منافی | پیر مرگ |
شعر خودش میآید، ما تسلیماش میشویم و او کار خودش را میکند، عاشقی میکند، فریاد میزند، به سوگ مینشیند، با زبانی غیر معمول از تبسمی دلانگیز تا خیالی شورانگیز و گاه غمی، دردی، زخمی... شعر سنگر میشود و غریو پرشور رهایی سر میدهد... شعر را حافظ میگوید، خیام، سعدی، و وقتی نو میشود نیما، شاملو و فروغ و... در غرب شکسپیر، بودلر، لویی آراگون... و محمود درویش در فلسطین...
صد لیکو
خریدنویسنده: منصور مومنی
سایهی نقرهای
خریدمترجم: رسول یونان
تمام هستیام را به باد سپردم و باد آن را برد حالا، فقط نگران بید مجنون هستم که سر تکان میداد.
عاشقانههای هندی
خریدمترجم: علی عبداللهی
دخترک شکارچیست | طاق ابرویش کمان و | نگاهش خدنگ وی | و غزالی که سر در پیاش دارد؛ | دل من است