ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
زندگینامه
آثار این نویسنده در ناکجا
مصاحبه
ویدئو
جملات منتخب
جلوی آینه رفتم... غریبهای را دیدم که روز به روز داشت آشناتر میشد... غریبهای که دوستش هم نداشتم...
دعوامان تمام شد و من رفتم دستشویی جهتِ فکر کردن... من به دستشویی خیلی مدیونم... همهی پیشرفت و کلاً همهچیزم را از دستشویی دارم...
ما روز به روز در یک خانهی پنجاه متری با گذرِ زمان از هم دورتر میشدیم و هر روز بیشتر احساسِ تنگی میکردیم.
ریموتِ کنترلِ این دنیا را یا یکی لِه کرده است | یا یکی کنار تلویزیون گذاشته است | و یا یکی اشتباهی با خودش به آشپزخانه برده است.
آنروزها همه کنارِ هم بودند | آنروزها اسکایپ نمیدانستم یعنی چه؟
آنروزها عیدی نمیگرفتیم و قهر میکردیم و غذا نمیخوردیم | آنروزها اعتصاب غذا نمیدانستم یعنی چه؟
حقیقت این است که | بلوغ به سانتیمترها نیست | بلوغ به کیلومترهاست.
هیچوقت از هیچکس بیشتر از حد و شعور و توانش توقع نداشته باشید | چون ممکن است هم خودش را نابود کند و هم شما را.
زندگی یعنی اینکه هنگامِ خانه رسیدن با ماتحت درِ خانه را ببندی.
هیچ غم و شادیای کامل نیست | داخلِ هر کدامشان پر از جاهای خالیست که نه با غم پُر شدهاست و نه با شادی | خودمان باید آنرا پر کنیم | ترجیحاً باید با شادی آن را پُر کنیم | حتی اگر پاسخِ غلطی باشد.
آدم گاهی اوقات دیر میفهمد که باید برود | از دستی گاهی اوقات زمانی که میرود میفهمد که بودن گزینهی بهتری بود.
مادربزرگ هر سال عاشورا نذری میداد و همیشه در حیاط بساطِ قیمه و قرمهسبزی پزی به پا بود. افرادِ متعددی توأم از بیدین و با دین همه با کمکِ یکدیگر تلاش میکردند و همکاری میکردند تا نذرِ مادربزرگ ادا شود.
(تلاش، دین، سال، عاشورا، قورمهسبزی، قیمه، مادربزرگ، متعدد، نذری، همکاری، کمک)
مواقعی که به یک نفر میگوییم «برو فکرات رو بکن» اگر طرف فکر نکند همهچیز درست میشود.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر