گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
زندگینامه
آثار این نویسنده در ناکجا
نقد
قصه جمعه
جملات منتخب
آدميزاد اگه حرف نزنه میترکه. حتى اگه شده بايد حرف دلش رو برا سنگ بيابونم بگه.
هرچی مىگفتم، برا خودم مىگفتم. سکوت تهمینه زبون منو به كار انداخته بود. حتى فكراى خودم رو به زبون مىآوردم. حرف که نمىزدم، سكوت تهمینه سنگینتر میشد.
نياز به حرف زدن گاهی بیشتر از نياز به غذا خوردنه.
آدميزاد فقط يه بار شانس زندگى داره. اگه همان يه بارم ببازه، نمیتونه جبران کنه.
صدايم را بلند كردم. نمىخواستم صدايم را بلند كنم. دلم برايش مىسوخت. بدجورى فلكزده شده بود. نمىدانم چرا آدم در مقابل فلكزدهها صدايش را بلند مىكند. دست خود آدم نيست.
زندگی سرتا پا یک اجباره.
جهنم؟ من که دوس دارم برم جهنم و بزنم و برقصم.
پدر گفت، «خوشحالم که تو مرد نیستی. مرد بودن و دست از پا خطا نکردن کار آسانی نیست.»
با حرف زدن خیلی از دردا تسکین پیدا میکنه.
بگو ببینم رستم تو چطور آدمی بود؟ مثه رستم شاهنامه یال و کوپال داشت یا نه؟ رخش سوار میشد یا تویوتای ژاپنی؟
تو این دنیا خیلی چیزا از رو انصاف نیس.
هرکی دنبال عشق بره، با سر میخوره زمین. نمیبینی پدرت به چه روزی افتاده؟ پدرعشق بسوزه که پدر همه رو سوزوند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر