صدای سعید گرم و مهربان، فاصلهها را به هم میریزد. به این میگویند دل به دل راه داشتن. همین الان میخواستم به او زنگ بزنم. حال و احوال که میپرسم، میگویم در چند روز آینده عازم فرانکفورت هستیم برای بازدید از نمایشگاه بین المللی کتاب و میخواهم بدانم دو تن از همکاران زن ما میتوانند از آپارتمان او در شهر کلن استفاده کنند یا نه.
پاسخ سعید مثل همیشه گرم و قطعی است: «این حرفها چیه علی جان؟ در خانه من همیشه به روی انسانهای خیر باز است.»
دیگر لم دادهام روی کاناپه و بیخیال از امور روزانه خود را سپردهام به گپ همیشگی با سعید: «راستی سعید! کتاب دوستت چی شد؟»
«آفرین به تو. اصلا یادم رفته بود. دنبال یه ویراستار درست و حسابیه. سفارش کرده ویراستار براش پیدا کنم.»
«چه جالب. یکی از همکارهایی که میخوان در آپارتمان تو ساکن بشن، ویراستاره. اون یکی ژورنالیسته.»
«از این بهتر نمیشه کلید آپارتمانم پیش یکی از دوستامه که توی کلن زندگی میکنه. هماهنگ میکم بره دنبالشون فرودگاه و برسوندشون به آپارتمان.»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر