داستان دربارهی مرد نویسندهی شوخِ متأهلِ هیچنداریست، که پیکانِ «جوانان» سوار میشود و حاضر به قبول هیچگونه رشوهای نیست، پس مجبور است در یکی از روستاهای اطراف اصفهان تاریخ درس بدهد که رفتوآمد با مینیبوس از مدرسه به خانه و برعکس (چراکه «جوانان»اش اغلب خراب است) او را دلزده کرده است.
قهرمانِ کتاب، در روزی که از روی تفریح مشغول ماهیگیریست، چشماش میافتد به کیفی که روی آب شناور است. آنرا از آب میگیرد و به طمع پیدا کردن پول و حل مشکلات مالیاش، به سرعت با ماشین از آنجا دور میشود. اما محتویات کیف، فقط مشتی نامه هستند، که دختری در دانشگاه «هنر» اصفهان، به معشوقاش نوشته که کیلومترها دور از اوست. معلم شروع به خواندن و تمسخر نامهها میکند. اما اتفاقی که در ادامه رخ میدهد، تغییر امضای پای نامهها (هویت؟) است که قضیه را برای معلم جدی میکند. نامههایی که در ابتدا با نام «غزاله» امضا خورده بودند، حالا امضاهای متعددی پایشان دیده میشود؛ از جمله امضای «دختری که خودش را خورد.»
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر