آن: چهجوری بگم؟... باید رازش رو با خودش میبرد. باید آدم همیشه رازش رو با خودش ببره. شاید اصلاً یه قدیس همین باشه: کسی که قبل از مردن حواسش هست که نیمهی تاریکش رو پاک کنه و بعد بره...
«پییر» در سانحه رانندگی جانش را از دست میدهد. «آن»، بیوهاش، هنگام جمع کردن دستنوشتههای «پییر» به یادداشتهایی برخورد میکند که به نمایشنامهی بعدی او مربوط بودند: داستان مرد متاهل و نویسندهای که بیتابانه دلدادهٔ بازیگر جوانی شده است. «آن» خیلی زود متقاعد میشود که این متن، روایت خیانتهای «پییر» است و پیگیر یافتن آن معشوقه میشود، بیآنکه بتواند مرز میان توهم و واقعیت را تشخیص بدهد. این دردش است که او را گمراه کرده؟ یا سرانجام چشمانش به واقعیت باز شده؟
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر