تو ای مادرِ زمین،
تو ای سپیدهی صبح، و شما ای کوهها!
از چه رو شما زیبایید؟ من نمیتوانم دوستتان بدارم.
و تو ای چشم درخشان کیهان،
که بر همگان باز میشوی
و همگان را شور و شادی میبخشی،
تو در دل من نمیآویزی.
و شما، ای صخرههایی که بر لب پرتگاه مهیبتان ایستادهام،
و از بلندای آن
کاجهای تنومند کنار سیلاب زیر پایم را
چون بوتههایی خرد میبینم.
اکنون که تنها یک خیز، یک تکان،
و حتا یک نفس،
سینهام را به سینهی سنگی درههایتان خواهد فشرد
تا جاودانه در آغوشتان بیارامم،
چرا درنگ کنم؟
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر