صندلی خالی هم بالای بالکن بود. جلوتر رفت تا موج سنگین تر آمد، از جا کندش و بردش رو به مغرب. خواست دست و پا بزند که نتوانست. موج دیگری آمد. باز سنگین تر و باز کندش و بردش. دست هاش را تکان داد اما نتوانست آب را بشکافد.به پاهاش فشار آورد. پاها دیگر در اختیارش نبود، که موج آخر آمد و او را با خود برد. لحظه ای ساحل را دید و آن صندلی را که روی بالکن بود.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر