ننهام که مرد، گوشت انگشتش له شده بود و چسبیده بود به حلقه. کنار آقام خاکش کردند، حلقه به دست. همهی اهالی صلوات فرستادند و گفتند، پاک و با عزت مرد. قبر ننهام باریک بود و تنگ. ولی اینجا، گرد است و شیارشیار، گود و عمیق. قبر ننهام اینجور ترسناک نبود. یک بار مرد و راحت شد. هرچه به این چیزها فکر میکنم، فایده ندارد. انگار تاریکی و تنهایی تمامی ندارد. باید دوباره جیغ بزنم. شاید مردی دلش بسوزد. مردی که نترسد و بازوهاش قوی باشد. طناب بیاندازد پایین و بکشدم بالا. بایستد جلو همهی اهالی...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر