کورسوی چراغهای آبادی بعدی پدیدار شده بود. از کنار گورستان گذشتند. رسیدند برابر آبادی. پارس سگها در زمزمهی اوراد جاشوها گم شد. مه همه چیز را در خود پوشاند و آن طرفتر دوباره گلهای فانوس پدیدار شد. مردانی فانوس به دست در مه به سوی دریا میدویدند. به ساحل رسیدند، دامن دشداشهها را بالا کشیدند و به آب زدند. ناخدا نعرهای زد و وسط دریا را نشان داد. جاشوها سمت حرکت پاروها را عوض کردند و بغله را گردندند رو به دریا. مردانی که به آب زده بودند، شناکنان بغله را دنبال میکردند. گلهی فانوسهایشان در ساحل مانده بود و از لابهلای روزنامه های مه سوسو میزد...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر