زن جوان در حالی که پوستینی روی دوش انداخته بود از در قلعه بیرون آمد. تنگ غروب بود. دشتها و کوهها سفید پوش زیر پای زن زیبا گسترده بود. دانههای درشت برف از آسمان میبارید و باد شدیدی آنها را میان زمین و آسمان به بازی گرفته بود. زوزه گرگها و شغال از دور به گوش میرسید...
این کتاب شامل 4 روایت است.
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر