بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پدر
پدر بوی شرجی و هندوانه را توی حمام، به صابون و سطل آب میسپارد. مادر، حولهی رنگ و رو رفته را به پدر میدهد و سفرهی هميشگی را پهن میکند. من گريگور سامسا را محکم توی کتاب فشار میدهم.
زاوش باجیان | خاکسترستان
(آب، حمام، حوله، رنگ، سطل، سفره، شرجی، صابون، فشار، هندوانه، پدر، پهن، کتاب)
(آب، حمام، حوله، رنگ، سطل، سفره، شرجی، صابون، فشار، هندوانه، پدر، پهن، کتاب)
مادر خدا را صدا میزند. پدر خدا را صدا میزند. خدا گيج میشود. صداها با هم قاطی میشوند. من گريه میکنم. خدا گيجتر میشود. پدر و خدا، گريههای من و مادر را تنها میگذارند.
حرومزادهها ميتونند پدر باشند.
خودم را گذاشتم جای مادرتان که خیلی سال پیشها روی این صندلی مینشسته و به پدرم فکر میکرده. به صدایش، به طرز راه رفتنش. به این که عاشق شده و نمیداند با خانه زندگیش چه کند. من هم جای مادرتان بودم برمیگشتم تهران تا دیگر نبینمش.
رامین پروین | یکی از زیر، دو تا از رو
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)
- 1
- 2