مادر دیکتاتور مرده است، جنازه را به کم شناخته شدهترین گوشههای مملکت بردند تا کسی از امتیاز بزرگداشت خاطره او بیبهره نماند. آن را با نوارهای ویژه به اهتزاز در آوردن نوارهای سیاه رنگ به ایستگاههای قطار بر روی دشتهای بلند بردند و آنجا با همان موسیقی غمناک و با همان جمعیت غم انگیز استقبال شد که در روزهای شکوهمند دیگر آمده یودند تا با زمامدار پنهان در فضای نیمه تاریک کالسکه ریاست جمهوری ملاقات کنند. جسد را در صومعه خواهران نیکوکار به نمایش گذاشتند که در آن، زن پرنده فروش آوارهای با دشواری، پسری بدون پدر به دنیا آورده بود که پادشاه شد...
همچنان که آرایشها پاک میشدند و هم چنان که پارافین در گرما ذوب میشد و پوست چروک برمی داشت، جسد را در جلسههای پنهانی بازسازی میکردند. در طول دوره باران، کپکها را از روی پلکهای او کنار میزدند. خیاطهای خانم ارتش، لباس خاک سپاریاش را مرتب نگه میداشتند؛ انگار همین دیروز پوشیده شده. تاج گلهای نارنج را در وضع خوش آیندی نگه میداشتند و نیز نقاب توری عروسی را که او هرگز در طول زندگیش نداشته بود: «تا هیچ کس جرأت نکند در این فاحشه خانه مجیز گوها تکرار کند که تو با عکس خودت فرق داشتی، ننه جان! تا کسی از یاد نبرد چه کسی است که تا پایان روزگار، حتی در تهی دستترین آبادیها، بر توده شنهای کناره جنگل فرمان میراند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر