گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
شلاق باد و باران
بر بند گرده میخورد، اما من
میبینم
سرخ و درشت
در هر دو سو نشسته سبکبال
چون آتشی جواناند
یاقوت و ازغواناند
در این مدار سورت سرما و خواب سنگ
میبینی اینچنین که شکفته است
در چله زمستان؟
از تارهای رگبار
در کوچههای خاموش
سازی بساز، بنواز
گلهای سرخ شیراز
خونابه خوردگاناند
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر