ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
مردی که گورش گم شد

صفحه اصلی / داســــــتان کوتاه /

داســــــتان کوتاه

مردی که گورش گم شد

نویسنده: حافظ خیاوی
داســــــتان کوتاه
ناشر: نشر چشمه
تاریخ انتشار: ۱۳۹۰
96 صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    8,90€
  • خلاصه کتاب
  • مصاحبه
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    دستم را بسته‌اند. با دست‌بند از پشت بسته‌اند و پشت وانتی انداخته‌اند. کف وانت لخت لخت است. نشسته‌ام روی آهن سرد و تکیه داده‌ام به دیواره‌ی فلزی. چشمم را نبسته‌اند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، مرا انداختند پشت وانت، در پشتی را بستند و رفتند جلو نشستند. نفهمیدم هم که کی کجا نشست، کی راند. فقط فهمیدم که هر سه رفتند و نشستند. وقتی ماشین راه افتاد، صبح بود. صبح صبح هم نبود، خورشید درآمده بود. به من هیچی نگفتند. نگفتند کجا می‌رویم. کجا می‌برندم. پرسیدم. از همان مرد چاق پرسیدم. فکر کردم از او باید بپرسم. ولی چیزی نگفتند، هیچ‌کدام چیزی نگفتند. نه چیزی گفتند، نه فحش دادند. فقط یک‌بار حرف زدند. مرد چاق حرف زد. گفت: چشمش را باز کن...



    مصاحبه


    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر