خفه شدم و توی چشمهای سرخش نگاه کردم. از خدا خواسته بودم که کسی باشد خیالم را راحت کند. اصلا از ترس کارهایی که نمیدانستم چسیت، آنطور چارچنگولی مانده بودم تو خودم. فرید همینطور که راه میافتاد پرسید خانهمان کجاست. آدرس را دادم و تازه متوجه اتاقک ماشین شدم. صندلیهای کرم رنگ راحت، بوی خوبی که معلوم بود از کلاغ کاغذی آویزان از آینه است. طوری حرکت میکرد که آی توی دلم تکان نمیخورد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر