باری اگر روزی کسی از من بپرسد «چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من، میگشایم پیشِ رویش دفترم را گریان و خندان،
برمیافرازم سرم را
آنگاه، میگویم که: بذری نو فشانده است،
تا بشکفد،
تا بر دهد بسیار مانده است.
در زیر این نیلی سپهرِ بیکرانه
چندان که یارا داشتم،
در هر ترانه نامِ بلندِ عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته،
شاید، خفتهای را
در چارسوی این جهان
بیدار کردم
من مهربانی راستودم
من با بدی پیکار کردم
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر