... آن هنگام که افسانه پایان مییابد، ننهام بهاندازهی تمام این کهنه سرزمین، آه کشیدن را آه میکشد...
- آهههههه!!!...
... پس کی میآید آن اسب سپید، با آن سوار سپیدپوش بختبلندی که بخت دوشیزگانِ بهحسرتدچارِ این آبوخاک را به وجدی باستانی دچار کند؟...
بهتر است صبر کنی لیلیا... و شما که صبر کردن، انارانار نفسهایی است که بر گونههایتان میغلتد... من... مطمئنام که سرانجام... آن پایکوب سمسپید شیههآسمانی، بهسراغ شما هم خواهد آمد...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر