داستان در ایالت جورجیا در جنوب امریکا میگذرد و هرم و خشکی رخوتآورهوای جنوب از سطرسطر آن میبارد. راوی حکایت، پسری دوازده سیزده ساله به نام ویلیام استروپ و قهرمان(!) داستان هم پدر او موریس استروپ است. دو شخصیت اصلی دیگر این مجموعه هم مارتا همسر موریس و مادر ویلیام و کاکا هنسم کاکاسیاه آنهاست. موریس استروپ مردی تنبل و خوشگذران است که گهگاه فکرهای بزرگی برای پولدار شدن به کله اش میزند و لازم به ذکر نیست که به چه نتایجی میانجامد. وظیفهی جمع و جور کردن این زندگی هم با مارتای بیچاره است که باید صبح تا شب خیاطی کند و رخت مردم را بشوید تا خرج این زندگی درآید و طبیعتا موریس استروپ هم مثل سگ ازش میترسد. کاکا هم اگرچه اصولا کاکای از زیر کار در رو وتنبلی است و همیشهی خدا در حال تمارض و نک ونال است، اما از یازده سالگی که در خدمت خانوادهی استروپ بوده مورد سوء استفادهی آق موریس قرار گرفته و باید همیشه به دنبال اوامر آقا باشد و البته رابطهی بسیار صمیمانهای هم با ویلیام دارد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر