شايد توي مه ذبيح باشد. دارد آب ميزند به صورتش كه غبار را پاک كند از روي ريش و موهاي پرپشت ساعدهايش. بايد به نعرههاي ذبيح فكر كنم وسط معركه. وقتي طبلها توي مغزش ميكوبند و خشاخش شمشيرها و قطرههاي عرقي كه از بن موهاي سرش ميجوشد حتما. بايد فكر كنم به لحظهي به خاک افتادنش، به لحظهاي كه نگاه ميكند به خوني كه از جاي گلولهها جاري است.
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر