بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
برهنه
کاسهی اشکی هرروز | سهم کوچه میشود و این خاک برهنهتر از آن است که گریهی خونی مادرها بپوشاندش
در من رازیست | که تو | برهنه از آب صیدش کردهای
بوی عطرِ فرانسوی دارند دختران برهنهی وطنی
زنان را دوست میداشت: نیشها و بوسههایشان را | ظرافتِ پنجه و خنجِ برهنهگیِشان را |گمشده در پیدا و نهانِشان را نیز.
رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی
(برهنه، بوسه، دوستداشتن، زنان، ظرافت، نهان، نیش، پنجه، پیدا، گمشده)
(برهنه، بوسه، دوستداشتن، زنان، ظرافت، نهان، نیش، پنجه، پیدا، گمشده)