بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سال
کدام قفس است که اگر سالها پرندهای را در خود زندانی کند آواز خواندن یاد نگیرد؟
ما خیلی کم مهمانی میرفتیم. خیلی کم شاد بودیم. به ندرت در کنار هم میایستادیم و عکس میگرفتیم. بعدها فهمیدم انگار این خانوادهی چهار نفرهی من گریزانند از قرار گرفتن در لحظهای که فشار دادن یک شاتر میخواهد اندوه سالیانشان را ثبت کند.
به قامت آخرین مسیح | مرا میان آویز نگاهت به صلیب مکش | که مریم درونم | سالهاست در چشمانت | رخت عصمت خود را میشوید
پروانه وحیدمنش | باورم را پاشویه کن
(آخرین، آویز، درون، رخت، سال، صلیب، عصمت، قامت، مسیح، میان، نگاه، چشمانت)
(آخرین، آویز، درون، رخت، سال، صلیب، عصمت، قامت، مسیح، میان، نگاه، چشمانت)
خودم را گذاشتم جای مادرتان که خیلی سال پیشها روی این صندلی مینشسته و به پدرم فکر میکرده. به صدایش، به طرز راه رفتنش. به این که عاشق شده و نمیداند با خانه زندگیش چه کند. من هم جای مادرتان بودم برمیگشتم تهران تا دیگر نبینمش.
رامین پروین | یکی از زیر، دو تا از رو
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)
- 1
- 2