درخت معجزه خشکیده ست
و آفتاب، مسیحای روشنایی نیست
و ابرها همه آبستن زمستانند
و جویها همه در سیر بیتفاوت خویش
به رودخانهٔ بیآفتاب میریزند
و کوچهها همه در رفتن مداومشان
با ناامیدی بن بستها یقین دارند.
...
و مرد مار گزیده
ز ریسمان سیاه و سفید میترسد
که ریسمان، مار است و مار، رشتهٔ دار
و دار، نقطهٔ اوجی ست
که آسمان را با ریسمان گره زده است
و آسمان، همه در خواب و دار، بیدار است.
کسی به فکر رهایی نیست
دریچههای جهان، بسته ست
و چشمها همه از روشنی هراسانند.
زمین، شکوه کریمانهٔ بهارش را
ز شاخ و برگ درختان دریغ میدارد
و آسمان، شب صاف ستارگانش را
نثار خاک دگر کرده ست.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر